دانلود آهنگ سینا سرلک
کلک هنر
Download Music Sina Sarlak
Kelke Honar
تاریخ انتشار: 1398/1/26
تعداد بازدید: 10461
متن آهنگ سینا سرلک - کلک هنر
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدا
حیف باشد مه من کان همه از نیل جدا
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
من نداستم از آن عهد که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستم از آن به که ببندی و نپایی
من نداستم از آن عهد که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستم از آن به که ببندی و نپایی
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیاد
وین نداند که از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شیراز نرفته از یاد
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو باختم
باید اول به تو گفتم که چنین خو چرایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو باختم
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو باختم
باید اول به تو گفتم، که چنین خو چرایی
باید اول به تو گفتم که چنین خو چرایی
تیر را قدرت پرهیز نباشد ز نشان
مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دام
پای عاشق نتوان بست به افسون و فساد
ای گفتی که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم درین بحر تفکر تو کجایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
تحمل نکنم بارجدایی
پا فکندم به سر کوی وفا
عمری دوست دامن اشتم
سرو جان زر و جاهم همه گو رو به سلامت
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان
کس درین شهر ندارد سر تیمار غریبان
نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم سر کویت بگدایی
پرچم عشق بر آنم که اگر وصل بجویم
همه چون می به فغان آیمو
لیک مدهوش شدم به سر زلف تو بگو
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
چه بگویم که غم از دل برود، چون تو بیایی
چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که در خانه مایی
من نداستم از آن عهد که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستم از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو باختم
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو باختم
باید اول به تو گفتم که چنین خو چرایی
باید اول به تو گفتم که چنین خو چرایی
من نداستم از آن عهد که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستم از آن به که ببندی و نپایی
حیف باشد مه من کان همه از نیل جدا
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
من نداستم از آن عهد که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستم از آن به که ببندی و نپایی
من نداستم از آن عهد که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستم از آن به که ببندی و نپایی
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیاد
وین نداند که از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شیراز نرفته از یاد
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو باختم
باید اول به تو گفتم که چنین خو چرایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو باختم
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو باختم
باید اول به تو گفتم، که چنین خو چرایی
باید اول به تو گفتم که چنین خو چرایی
تیر را قدرت پرهیز نباشد ز نشان
مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دام
پای عاشق نتوان بست به افسون و فساد
ای گفتی که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم درین بحر تفکر تو کجایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
تحمل نکنم بارجدایی
پا فکندم به سر کوی وفا
عمری دوست دامن اشتم
سرو جان زر و جاهم همه گو رو به سلامت
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان
کس درین شهر ندارد سر تیمار غریبان
نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم سر کویت بگدایی
پرچم عشق بر آنم که اگر وصل بجویم
همه چون می به فغان آیمو
لیک مدهوش شدم به سر زلف تو بگو
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
چه بگویم که غم از دل برود، چون تو بیایی
چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که در خانه مایی
من نداستم از آن عهد که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستم از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو باختم
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو باختم
باید اول به تو گفتم که چنین خو چرایی
باید اول به تو گفتم که چنین خو چرایی
من نداستم از آن عهد که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستم از آن به که ببندی و نپایی