دانلود آهنگ محمد اصفهانی به نام سراب
دانلود آهنگ محمد اصفهانی به نام سراب
ترانه سرا: سید حسن حسینی
آهنگساز: علیرضا کهندیری
تاریخ انتشار: 1397/8/28
تعداد بازدید: 8128
متن آهنگ محمد اصفهانی - سراب
ماجرا این است
کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش های ما را
ارزه ی کالا گرفت
احترام، ای یا علی
در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد
پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت
بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین
متروک ماند و خاک خورد
با کدامین سحر
از دل ها محبت غیب شد
ناجوانمردی هنر
مردانگی ها عیب شد
سرسرای سینهها را
رنگ خاموشی گرفت
صورت آیینه زنگار
فراموشی گرفت
سالکان را پای پرتاول
ز رفتن خسته شد
دست پر اعجاز مردان
طریقت بسته شد
تا هوای صاف را
بال و پر کرکس گرفت
آسمان از سینه ها
خورشید خود را پس گرفت
رنگ ولگرد سیاهی ها
به جان ها خیمه زد
روح شب در جای جای
آسمان ها خیمه زد
این زمان شلاق بر
باور حکومت می کند
در بلاد شعله
خاکستر حکومت می کند
اعتبار دست ها و
پینه ها در مرخصی
چهرها، لوح ریا
آیینه ها در مرخصی
ماجرا این است
آری ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما
بی نهایت کاری است
از شما می پرسم و
شور اهورایی چه شد
بال معراج و خیال
عرش پیمایی چه شد
جان تاریک من اینک
مثل دریا روشن است
صبحگون، از تابش
خورشید مولا روشن است
تیغ یادش ریشه ی
اندوه و غم را می زند
آفتاب هستی اش
چشم عدم را می زند
چشم هستی آبها را
جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای
نسل دریاها ندید
کلبه ی شاد دلم
ناگاه می گردد خراب
باز ضربت میخورد
مولای دریا از سراب
کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش های ما را
ارزه ی کالا گرفت
احترام، ای یا علی
در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد
پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت
بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین
متروک ماند و خاک خورد
با کدامین سحر
از دل ها محبت غیب شد
ناجوانمردی هنر
مردانگی ها عیب شد
سرسرای سینهها را
رنگ خاموشی گرفت
صورت آیینه زنگار
فراموشی گرفت
سالکان را پای پرتاول
ز رفتن خسته شد
دست پر اعجاز مردان
طریقت بسته شد
تا هوای صاف را
بال و پر کرکس گرفت
آسمان از سینه ها
خورشید خود را پس گرفت
رنگ ولگرد سیاهی ها
به جان ها خیمه زد
روح شب در جای جای
آسمان ها خیمه زد
این زمان شلاق بر
باور حکومت می کند
در بلاد شعله
خاکستر حکومت می کند
اعتبار دست ها و
پینه ها در مرخصی
چهرها، لوح ریا
آیینه ها در مرخصی
ماجرا این است
آری ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما
بی نهایت کاری است
از شما می پرسم و
شور اهورایی چه شد
بال معراج و خیال
عرش پیمایی چه شد
جان تاریک من اینک
مثل دریا روشن است
صبحگون، از تابش
خورشید مولا روشن است
تیغ یادش ریشه ی
اندوه و غم را می زند
آفتاب هستی اش
چشم عدم را می زند
چشم هستی آبها را
جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای
نسل دریاها ندید
کلبه ی شاد دلم
ناگاه می گردد خراب
باز ضربت میخورد
مولای دریا از سراب